داستان های شیخ

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

سلام بر شما ای فرزندان من . درس امروز هواپیما میباشد . گوش فرا دهید و مفید

واقع شوید

در چُـنین مبارک سحری بود که شیخ همراه تنی چند از مریدان لاشی صفت و

دیوث مسلکش قصد

سفر به بلاد کفر را بکردند از برای تماشای دیدار های نیمه نهایی آن جام جهان

نما و به ناچار

مجبور بودند این سفر را با طیاره بویینگ 747 پرواز ایر لاین طی بنمایندی ...

کمی از اذان ظهر

بگذشته بود که شیخ نعره زنان رو به مهماندار بگفتی : عزیز دلکم ، یالا برو به

خلبان بگو یه جا

همین بغل نگه دار میخواهیم نماز بخوانیم !!! خلبان که این موضوع را فهمید به

نزد شیخ آمده و

گفت : یا شیخ پره های موتورم فدای خشتکت باد !!! اما مگر اوتوبوس بین

راهی سوار شده اید که

نگه دارم آخر پفیوز ؟! شیخ فرمود من نمیدانم من دفعه پیش هم در روایتی

سوار بر قطار بودم,

هنگام نماز خود را از واگن قطار به بیرون پرتاب کردندی تا نماز را اول وقت به

جای آورم

!!!!!!!!!!!!!! خلاصه خلبان و خدمه با هزار بدبختی و دریوزگی شیخ را راضی کردند

تا در

همان گوشه ای از هواپیما نماز خویش را بخواند و به دروغ گفتند : هم اکنون

نوک هوپیما به

سمت قبله است ,شیخنا تا مسیر عوض نشده سریع همینجا نماز بگذارید !!!

پس شیخ هم که خیلی

ساده و بی ریا بودی همانجا به نماز ایستاد و مریدان هم به صف پشت وی

ایستادند که ناگهان در

حین نماز بانویی مهماندار رو به بقیه عرض کرد : آفــرین واقعا" چه مرد با خدا و

دینداریست ...

شیخ که این سخن بشنفت به سرعت رکعت آخر نماز خود را قطع بکرد و چو

گویی خری تیتاپ

خورده ، فرمود: تازه روزه هم هستم !!! نقل است تک تک مریدان به همراه

خلبان و سایر

مسافرین و خدمه آن طیاره که این همه بی ریایی و دیانت را از شیخ بدیدند,

نعره زنان در حالی که

خشتکشان را همچون چتر نجاتی بر روی سرشان باز بکردندی خود را از آن بالا

به پایین پرت

بنمودندی و جملگی بر فراز تنگه ی جبل الطارق آنسوی کرانه های باختری رود

اردن جنب نوار

غزه کوچه دوم پلاک 3 فرود بیامدندی و به فاک عظما شتافتند .

داستان های شیخ...
ما را در سایت داستان های شیخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ali copy sheikh بازدید : 616 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 5:54